اب خواهم شد

خدا

جهان را ز یک آب و گل آفریدم
تو ایران و تاتار و زنگ آفریدی

من از خاک، پولاد ناب آفریدم
تو شمشیر و تیر و تفنگ(خدنـگ) آفریدی

تبر آفریدی، نهال چمن را
قفس ساختی، طایر نغمه زن را

انسان

تو شب آفریدی، چراغ آفریدم
سفال آفریدی، ایاغ آفریدم

بیابان و کهسار و راغ آفریدی
خیابان و گلزار و باغ آفریدم

من آنم که از سنگ آیینه سازم
من آنم که از زهر نوشینه سازم

 

چه بگویم؟

از که بگویم؟!

دل را به کدام آرزویی نوید دهم؟

سردی دستهایم را به گرمای کدام خاطره بسپارم؟

چشمهایم را به پنجره کدام طلوع بگشایم

و به یاد کدامین ستاره به خواب شوم؟

زورق خیالم را به کدام ساحلی سوق دهم؟

دریا قطره قطره از من می گریزد!

چه غریب مانده ام٬سر بر این بالش تنهایی!

در سرزمینی که نه صداقت را بهایی است

و نه عشق را صفایی!

نه وفا دارند

نه وفا خواهند!

نیلوفران را سر بریده اند

گیسوانم را طنابی ساخته اند دور گردنم

نه حضور آفتابی

نه شیطنت ستاره ای!

 کی می رسد گاه مردنم؟

گرفتار شفق٬غرق در خون٬تا ابد...

آب خواهم شد...

نظرات 2 + ارسال نظر
littleprince یکشنبه 15 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 11:22 ب.ظ

آره منم دیدم مد جدید دخترونه رو شال و می بندن دور گلوشون زبونشونم بیرونه:دی
شعرت قشنگه ننوشتی از کیه !

apple دوشنبه 16 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 09:17 ق.ظ

مرسی.خیلی قشنگه.این اهنگ .thank you my dear freind.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد