به مناسبت نیمه شعبان

باور کن  حبیب من  

عاشق ها به  آینه نگاه کردند و زلف آراستند و گفتند:«تا یار که را خواهد ومیلش به که باشد...»و بعد خودشان را نشان خودشان دادند :«فقط من را!»  

اما من  خودم را نگاه نکردم . من خودم را نمی خواستم باور کن حبیب من! 

قرار  نسیم و جویبار در پای کوه بود گل در آغوش باد  قلقلک می شد.بارانُگیسوان بید هارا تاب میداد و بید ها از شوق زمزمه می کردند.عقربه های ساعت ٬به عشق زمان٬از هم جلو میافتادند. نمی دانم دنبال چه بودند آنها! 

امام من... یک نفر دیگر بودم... .   

فراش خزان ورق بیافشاند  

نقاش صبا چمن بیاراست  

ما را سر باغ و بوستان نیست  

هر جا که توئی تفرإج آنجاست* 

نه فقط جمعه ٬که شنبه ٬یکشنبه تا پنجشبهتا صد شنبه و تا هزار جمعه ... برای من که فرقی نمی کند. هرجا که باشی و هر زمان که بیاید٬دارم عشق تو را تمرین میکنم ٬دارم تورا روی خیالم مینویسم و دارم ...برای تو مییمرم و زنده میشوم ٬باور کن! 

وقتی به یک قاصدک فوت می کنم٬حس می کنم همه دلم را بر بال های ظریف او گذاشته ام تا به خیمه گاه مهر تو بیایدو بر کف دست ِ پر بوسه ات بنشیند٬اما از تو خبری نیست٬نه نامه ای٬نه اثری٬نه ردی... 

آمدنت مثل صبح ناگهانیست  

و مثل نماز شب پر از شیرینی و شهد!  

و مثل زیارت عاشوراآنقدر آسمانی...که خیلی زیاد! 

آمدنت نشانمان خواهد داد که تو را دیده بودیم و باورت نداشتیم. 

تو را صدا زده بودیم و از ته دلمان نبود. 

هم سخنت شده بودیم و در خیال خور خواب غوطه می خوردیم. 

... و اینکه

 دوستت دارم  امام زمان خیلی زیاد!